جدول جو
جدول جو

معنی خر وحش - جستجوی لغت در جدول جو

خر وحش
(خَ رِ وَ)
خر وحشی. علج. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ’خر وحشی’ شود:
خر وحش اگر بگسلاند کمند
چو در ریگ ماند شود پای بند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروش
تصویر خروش
(پسرانه)
فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خروش
تصویر خروش
بانگ، فریاد، بن مضارع خروشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگوش
تصویر خرگوش
پستانداری علف خوار و از راستۀ جوندگان، با گوش های دراز، لب های شکاف دار، دست هایی کوچک تر از پاها و دم کوتاه، در علم نجوم ارنب
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام کوچه ای است به نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ده کوچکی است از دهستان امجر بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 62هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 6هزارگزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرش. (منتهی الارب). رجوع به خرش شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ وَ)
گورخر. اخدری ّ. دیدب. علج. احقب
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از موش است که اندکی از خرگوش کوچکتر باشد و گربه آنرا نتواند گرفت بلکه بسیار باشد که با گربه جنگ کند و غالب آید. آنرا بهندی کهوس گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
یابویی هست مرا خرد و خبزدوک صفت
کش ز خرگوش نمونه ست وز خرموش نژاد.
مطهر (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است. از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف به وده است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به عبدالملک ’ابوسعید’ و ’خرجوش’ و ’خرجوشی’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
معرب خرگوش است و آن رستنی است. در ترجمه صیدنه آمده است: بپارسی خرگوش گویند و در بلاد فرغانه گوش یندودس گویند. او را در بلاد عرب السنهالغنم گویند و بعضی اورا هفت سو گویند و منبت او در بستانها و مرغزارها و زمینهای نمناک باشد و در شورستانها نیز بود و آن دو نوع بود، یک نوع برگ او خرد بود و تنک و نبات او را پیوندها بسیار بود و بر روی زمین گسترده بود و نوع دیگر را برگ پهن بوده و نبات او بزرگتر باشد و رنگ شاخ او سرخ بوده بر او پیوندها بود و از میانۀ قصب اوتا سر او تخم پر باشد و لون تخم او سرخ بوده و بیخ او نرم باشد و آگنده و جرم او متخلخل نباشد و سطبری او به اندازۀ انگشت باشد. بعربی لسان الحمل گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرطوش
تصویر خرطوش
فشنگ فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگوش
تصویر خرگوش
جانوریست معروف و حیوان وحشی که گوشهای دراز دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروش
تصویر خروش
بانگ و فریاد بی گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرموش
تصویر خرموش
نوعی موش بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ))
پستانداری علفخوار جزو راسته جوندگان با گوش های دراز و دو دست های کوتاه تر از پاها که بسیار تند می دود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرموش
تصویر خرموش
((خَ))
نوعی موش بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروش
تصویر خروش
((خُ))
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروش
تصویر خروش
اعتراض، طغیان
فرهنگ واژه فارسی سره
ارنب، دوشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بانگ، ندا، دادوبیداد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره، نفیر، هیاهو
متضاد: سکوت، افغان، زاری، ضجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرگوش به خواب زنی پارسا و خاموش بود. اگر کسی بیند درخانه او خرگوش است، دلیل که زنی بدین صفت بخواهد و پوست و استخوان او به خواب مال و منافع اندک است. اگر بیند که خرگوش بکشت، دلیل که به سبب عیال او را مصیبتی رسد. اگربیند گردن خرگوش را به سوی قفا در پیچید، دلیل که با زن خویش از راه دیگر مجامعت کند. جابر مغربی
رگوش به خواب دیدن بد است. اگر بیند خرگوش بگرفت یا کسی بدو عطا داد، دلیل که زنی بد خواهد یا کنیزکی بد بخرد. اگر بیند پوست خرگوش پوشیده بود یا از گوشت او می خورد، دلیل که چیزی اندک از زن به وی رسد. اگر بیند که بچه خرگوش داشت، دلیل که او را حالی پیش آید که در او هیچ نباشد، جز رنج و بعضی از معبران گویند: رنج و اندوه او از فرزندان است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خرگوش بومی مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور، از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تمشک درشت دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله ی رو به رشد، نام گاو
فرهنگ گویش مازندرانی